جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

جوجو طلا

مهر پدری

مهر و محبت در مادر بودن خلاصه نمی شود یکی از اولین چیزهایی که در سوئد نظرم را حسابی جلب کرده بود رفتار پدرها بود. مردهای جوان، یا حتی میانسال که با کالسکه بچه هایشان را میاوردند بیرون. در ماههای اول بی اغراق هر بار میرفتم خرید بیشتر از حد تصور پدرها را میدیدم که بچه به کالسکه (خوشبختانه امکانات برای کالسکه فراوان است و کاربرد بسیاری دارد نیاز به دوش و بغل نیست) آمده اند تا خریدهای روزانه یا هفتگی را انجام بدهند. پارک که میرفتم پدرها بودند که با بچه ها داشتند بازی میکردند، اتوبوس سوار میشدم پدرها بودند که بچه ها را برای مدرسه، ورزش، گردش همراهی میکردند. آن روزها حس میکردم چقدر لذتهای خوب از من دریغ شده در کودکی. در همان ماههای ا...
20 آذر 1391

مادر

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي كودكانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي كه عمري به پاي باليدن تو چروك شد! مادر يعني بهانه در آغوش كشيدن زني كه نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن
2 اسفند 1390

شیر خشک

بالاخره بعد از 43 روز که به سختی و زحمت فراوان به پسرم شیر دادم، سینه ام عفونت کرد و به خاطر مصرف آنتی بیوتیک های قوی مجبور به قطع شیر شدم و الان پسرم با شیرخشک تغذیه میشه . نمی دونم حتما خیری در این کار بوده .............. خدایا راضیم به رضای تو دوستان خوبم برای من و پسرم دعا کنید
20 آذر 1390

روزهای بچه داری

روزهای بزرگ شدن راستین طی میشه و الان 23 روزه است و من به بودنش خیلی عادت می کنم. بچه داری هم زیباست و هم سخت. ولی آنچه بیش از همه چیز عذابم میده دردناکی نوک سینه هام است که از روز اول تا حالا زخم است و من همش درد میکشم .به عشق پسرم همه چیزو تحمل می کنم و از خدا کمک می خوام. همه راهها و توصیه ها رو عمل کردم ولی سینه هام خوب نشده که نشده. بعضی وقتا واقعا کم میارم و با همه وجود موقع شیر دادن اشک می ریزم. نمی دونم بالاخره موفق میشم به پسرم شیر خودم رو بدم یعنی روزی میرسه که من خوب بشم؟ ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن.
23 آبان 1390

متولد ماه مهر

پسر گلم راستین روز شنبه 30 مهر ساعت 10:30 صبح قدم به دنیای ما گذاشت.از همان لحظه اول عاشقش شدم و خیلی خیلی دوسش دارم. خاطرات زایمان و بقیه موارد رو به زودی خوام نوشت.
4 آبان 1390

اسباب کشی

این روزها مشغول اسباب کشی به خونه جدید هستیم و حسابی از پا در اومدیم البته خونه اجاره ای، فعلا که نخریدیم ان شاء الله سال بعد خونه می خریم و اسباب کشی می کنیم بارداری بهمراه اسباب کشی اونم در هفته های آخر خیلی خیلی سخته با وچود اینکه بیشتر کارها رو مامانم و همسرم کردند ولی خودم هم حسابی خسته شدم اینجا از جای قبلیم خیلی کوچکتره ولی خوشحالم از اینکه نزدیم مامانم هستم و این محله و محیط رو بیشتر از جای قبلی دوست دارم. گل پسرم امیدوارم تو هم خسته نشی و کمک کنی تا کارها زودتر پیش بره و با همدیگه حسابی استراحت کنیم خدایا به امید تو.............
31 شهريور 1390

بازنشستگی

من از اول مرداد خودم رو بازنشست کردم و در خونه حالشو می برم استراحت می کنم می خوابم غذا می پزم ورزش بارداری می کنم و خلاصه از اینجور حرفا احساس می کنم اینجوری هم خودم راحتترم هم گل پسرم سرحالتر شده بعضی روزا حسابی خوابم میاد و تا 11 صبح می خوابم البته صبحانه می خورم و بعدش دوباره می خوابم برای همسری هم افطارها و سحری های خوشمزه می پزم امسال حال و هوای ماه رمضون از سال های قبل متفاوت تره.من نمی تونم روزه بگیرم و همسری سحری ها تنهاست . البته سعی می کنم توی این روزا قرآن بخونم و به امید خدا بعد رمضان یکبار ختم قرآن کزده باشم.
22 مرداد 1390

حاللللللللللللم بده

چقدر امروز حالم بده .از نصفه های شب حالت تهوع دارم و صبح بالا آوردم. خیلی حالم بده نمی دونم چرا و به چه علت این نی نی سایت هم چند روز است خراب است اعصاب ندارم ............وای عصری میرم دکتر ولی تکونهای نی نی گلم حسابی شروع شده و من باهاش حال می کنم اینم قسمت مثبت قضیه است خدا جون کمکم کن
19 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد