امروز
امروز صبح که بیدار شدم خیلی حال نداشتم رفتم دستشویی و اومدم دوباره دراز کشیدم خواستم برم صبحانه، دیدم حال ندارم حتی نمی تونستم درست بخوابم .در حالت نیمه خوابیده روی تخت دراز کشیدم و چشام رو بستم که یه لحظه خوابم برد همسری حموم بود .یهو یه صدایی شنیدم و حس کردم که دیگه وقتشه که نی نی به دنیا بیاد ولی هنوز یک هفته به وقت سزارین مونده بود تو این فکرا بودم که دیدم نه دیگه باید پاشم یه کاری بکنم دوباره رفتم دستشویی و اینبار مسواکم رو هم زدم .همسری از حموم اومد بیرون .گفتم باید بریم بیمارستان!!!!!!! فکر کنم پسرمون داره میاد. همسری هم خوشحال شد هم تعجب کرد و هول شد گفت حالا باید چه کار کنیم؟ گفتم هیچی نتد نتد کارات رو بکن تا با هم بریم. ...