جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

جوجو طلا

پایان 8 ماهگی

راستین عزیز 30 خرداد ماه، 8 ماه رو به سلامتی به پایان رسوند و وارد 9 ماهگی شد. اینم کیک میوه ای مامان پز به مناسبت ورود به ٩ ماهگی : در این ماه شما صاحب ٢ دندون دیگه هم شدی.ددر و ماما و بابا رو می گی. دست دسی می کنی و نانای. ذائقه غذاییت هم مدام در حال تغییر است یه روز یه غذایی رو خیلی دوست داری یه وقت اصلا لب بهش نمی زنی. خیلی هم گرمایی هستی و دائم لختی می پوشی. ...
19 تير 1391

سفر شمال

تعطیلات خرداد ماه در شمال این سفر به آقا راستین خیلی خوش گذشت و حسابی ددری شد پسر خیلی خوبی بود و ما رو اذیت نکرد فقط اینکه لب به غذا و سرلاک نزد و فقط زرده تخم مرغ و موز خورد. چون همش دنبال شیطونی و ددر بود. راستین در کنار دریا در حال سرسره سواری در حال شنا در استخر در حال آفتاب گرفتن ...
19 تير 1391

جشن دندونی

    به سلامتی آقا راستین ما دوتا دندون درآورد و من براش جشن دندونی گرفتم. کیک راستین شام( دندونی، باقالی پلو با مرغ، خوراک سبزیجات، رولت گوشت، اسفناج) کلاه راستین گیفت های راستین (طراحی و پیاده سازی : مامان راستین)   اینم خود آقا راستین   دندونات مبارک گل پسر ...
7 خرداد 1391

من می ترسم

می ترسم آره می ترسم این روزها، ثانیه ها و لحظه ها بگذرند و تموم بشوند و من آنها را درک نکنم .می ترسم از زمان حال لذت نبرم .می ترسم زمان بگذرد و تو بزرگ بشی، مرد بشی، آقا بشی و من خردسالی و کودکی تو را از دست بدهم . آخه من خیلی این روزها را دوست دارم با تمام خستگی هاش، با تمام زحماتش، شب بیداری ها، کم خوابی ها و بی خوابی ها، استرس ها و نگرانی ها...... این روزگار با تو بودن و در کنار تو بودن و با تو بزرگ شدن رو دوست دارم. دوست دارم تمام لحظه ها در کنارت باشم .به تو شیر دادن، برای تو غذا درست کردن، با تو بازی کردن ، به تو عشق و محبت دادن همه و همه اینا رو دوست دارم و می ترسم از زمانی که اینها تموم بشه..................... می ترسم دیگه...
1 خرداد 1391

اولین نوروز راستین

سال زیبای 91 آغاز شد و امسال زیباتر از هر سال با حضور پسرمون بود. سر سفره هفت سین هزاران بار خدا را شکر کردیم که البته زبان ما قاصر است از اینهمه لطف و نعمت خداوند. اینهم چندتا عکس از آقا راستین ما: ...
15 فروردين 1391

نوروز

فقط یک هفته به پایان سال 91 مونده و تو با پایان سال وارد 6 ماهگی می شوی سال 90 رو دوست دارم چون تو در این سال به دنیا اومدی ، چون خدا هدیه زیبایی چون تو رو به من داد. نوروز سال گذشته تو خیلی کوچیک بودی شاید اندازه یک نخود .تو توی دل من بودی و روزهای سال جدید رو با هم سپری می کردیم تا تو شکل بگیری و یک انسان بشی. خاطره روزهای سال گذشته هیچ وقت فراموشم نمیشه. عید دینی هایی که می رفتیم کسانی که خونه ما می اومدن گردش هایی که رفتیم چون هیچ کدوم از فامیل ها از وجود تو با خبر نبودن.بجز مادر ها و پدر هامون. یادمه لحظه تحویل سال اشک تو چشام جمع شده بود و به این فکر می کردم سال بعد تو هم در کنار سفره هفت سین هستی و دیگه ما 3 نفره می شینیم دور سفره...
23 اسفند 1390

مادر

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي كودكانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي كه عمري به پاي باليدن تو چروك شد! مادر يعني بهانه در آغوش كشيدن زني كه نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن
2 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد