جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

جوجو طلا

باغ پرندگان تهران

در خرداد ماه راستین به تماشای پرندگان رفت: در بدو ورود راهنمایی برای کسانیکه تا حالا نرفته اند: - بخاطر سنگریزه هایی که کف پارک است و پله های زیادی که داره امکان بردن کالسکه نیست و ماهم که کالسکه برده بودیم به دفتر امانات دادیم. - بوفه فقط جلو در ورودی هست و داخل چیزی برای خوردن پیدا نمیشه پس خوراکی های لازم را بهمراه داشته باشید بخصوص نوشیدنی برای بچه ها - بخاطر پله و سختی مسیر بچه های کوچیک به سختی می تونن راه بروند و باید مدت زیادی در بغل باشند   ...
2 تير 1392

مادر

منم امروز می فهمم وقتی مادرم می گفت سلامتی شما برای من بهترین هدیه است، از ته دل می گفت. منم امروز می دونم که مادر فقط محبت و احترام می خواد. امروز می دونم که سلامتی بچه بهترین هدیه است. امروز می دونم که مادر واقعا بدون توقع است  وقتی می گفتن مادر لقمه از دهن خودش می گیره دهن بچه اش می زاره یعنی چی. از راحتی و آسایش خودش به خاطر بجه می گذره چه جوری است. امروز منم میدونم که مادر بخاطر بچه اش همه کار می کنه و از هیچ چیز ابایی نداره. حالا درک می کنم که فقط یک مادر است که می تونه با وجود غم بزرگی که در دل دارد بخاطر فرزندش بخندد و قهقهه بزند فقط مادر. می فهمم مادر شدن و مادری کردن چقدر سخت است و در ضمن لذت بخش چون از وقتی ماد...
11 ارديبهشت 1392

سفر نوروزی

مسیر رفت به بوشهر راستین در چادر عشایر بازی کنار دریای جنوب راستین و عینک آفتابی موزه مزدم شناسی بوشهر راستین در نخلستان ...
26 فروردين 1392

تحویل سال

  لحظه تحویل سال خونه خودمون بودیم و بعدش رفتیم عید دیدنی.البته راستین که از صبح بیدار بود بعد از تحویل خوابید و ما هم خوابیدیم و عصری رفتیم بیرون. چند تا عکس از هفت سین اینم آقا راستین که آماده شده بره عید دیدنی اینم هفت سیت مامان بزرگش عکس های مسافرت به زودی....... ...
20 فروردين 1392

برف در تهران

 اسفند ماه بالاخره یه برف حسابی تو تهران بارید و مناظر خیلی خیلی زیبایی رو خلق کرد. عصر راستین رفت تو برفا و یکم برف بازی کرد خیلی خوشش اومده بود.هم از برداشتنش و هم از قدم زدن روش ...
25 اسفند 1391

راستین و خونه تکونی

امسال خونه تکونی عید چه صفایی داشت با آقا راستین. چه کارها که نکرد برام.خداییش خیلی پسرم اهل کار و کمک است دیگه غمی ندارم که !!!!!!!! کشوهای آشچزخونه رو یه حالی بهشون داد: تازه روشون هم وایستاد و خواست که توپش هم بی نصیب نباشه: اینوسطا یه چیزی هم گیر آورد برای موهاش که جلوی چشمات رو نگیره و نریزه تو صورتش: یه کمی هم به این ترتیب خستگی گرفت: برای چند ثانیه و دوباره شروع کرد ویترین مامان رو تمیز کرد و یه کلاه حموم آورد و گذاشت سر مبارک: حالا پا تو دمپایی مامان و الو بازی: منو بگو که چقدر کار کردم فقط دوربین به دست دنبال پسرکم تا از کاراش عکس بگیرم. بعدشم برای قدرانی از زحماتش پارک رفتیم و یکم تاب بازی کرد:...
23 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد