من می ترسم
می ترسم آره می ترسم این روزها، ثانیه ها و لحظه ها بگذرند و تموم بشوند و من آنها را درک نکنم .می ترسم از زمان حال لذت نبرم .می ترسم زمان بگذرد و تو بزرگ بشی، مرد بشی، آقا بشی و من خردسالی و کودکی تو را از دست بدهم .
آخه من خیلی این روزها را دوست دارم با تمام خستگی هاش، با تمام زحماتش، شب بیداری ها، کم خوابی ها و بی خوابی ها، استرس ها و نگرانی ها...... این روزگار با تو بودن و در کنار تو بودن و با تو بزرگ شدن رو دوست دارم. دوست دارم تمام لحظه ها در کنارت باشم .به تو شیر دادن، برای تو غذا درست کردن، با تو بازی کردن ، به تو عشق و محبت دادن همه و همه اینا رو دوست دارم و می ترسم از زمانی که اینها تموم بشه.....................
می ترسم دیگه مثل امروز برای من مشتاق نباشی .مثل امروز آغوش من برات آرامش بخش نباشه. مثل امروز به من نیازمند نباشی. مثل امروز به من نگاه پر از محبت نداشته باشی. مثل امروز منو نخوای و مثل امروز منو مامان خودت ندونی......
با همه وجودم دوست دارم بزرگ بشی ، برای خودت کسی بشی و مستقل بشی مثل همه مادران دیگه که کلی آرزو برای بچه هاشون دارن ولی برای خودم می ترسم که دیگه مثل امروز تو رو در کنارم نداشته باشم.
قدر لحظه ها رو بدونیم که دیگه تکرار نمیشن شاید همه ما فقط یکبار مادر بشیم پس خیلی مراقب باشیم چون زمان سرعتش خیلی زیاد است یه وقت جا نمونیم .کوچولوهای ما که چند ماهی از زندگی قشنگشون رو گذروندن هیچ وقت به عقب برنمی گردن و دیگه 1 ماهگی و 2ماهگی آنها فقط در خاطراتمون ثبت شده. خاطره زیبا برای خودمون و جگر گوشه مون به جا بگذاریم.
به بهانه تموم شدن هفت ماهگی راستین عزیزم............ 7 ماهگی ات مبارک آرامش من.