جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

جوجو طلا

پایان 34 ماهگی و تولد علی جون

پایان 34 ماهگی راستین با حضور عروسکها 4 مهر تولد علی جون بود و ما هم دعوت بودیم.تولد خوب و مرتبی بود و اصلا هم شلوغ نبود واسه همینه من بیشتر خوشم اومد. علی جون و راستین جون از راست: رهام جون، مشکات جون، علی جون و راستین جون کیک میکی موس فشفه بازی و خوشحالی بچه ها میز خوشمزه امیدوارم همه بچه ها سلامت و شاد باشند. ...
17 مهر 1393

سرزمین عجایب

1 مهر راستین رو بهمراه دوستش مایان به سرزمین عجایب بردیم، حسابی بازی کردن بچه ها و بهشون خوش گذشت: راستین در حال بولینگ بازی راستین و مایان جون در حال خوردن بستنی این دوتا وروجک تو رستوران یه گوشه پیدا کرده بودن، قایم میشدن ...
2 مهر 1393

پاییز93 هم از راه رسید

کفشهای تا به تا و وصله دار من کجاست؟ خاطرات خوب و شیرین بهار من کجاست؟ کوچه های خاکی و باهم دویدن هایمان شور و شوق خنده ی بی اختیار من کجاست؟ کاهگل ها عطر دفترهای کاهی داشتند خاک باران خورده ی ایل و تبار من کجاست؟ کو دبستان؟ کو کلاس درس؟ کو آن نیمکت؟ همکلاسی همیشه در کنار من کجاست؟ باغ سرسبز الفبا را چرا گم کرده ام؟ سطر سطر سیب های " آب" دار من کجاست؟ آتش پیراهنت مانده ست در من سالها ریزعلی! تنهای تنهایم قطار من کجاست؟ مانده جای ترکه اش بر روی دستم، کو خودش؟ درس سارا، درس شیرین انار من کجاست؟ رفت آن روباه مکار و پنیرم را ربود زاغ خوش آواز روی شاخسار من کجاست؟ پس چه کس خط میزند مشق شبم را بعد از این؟ ...
1 مهر 1393

زیارت امام رضا(ع)

14 شهریور همسرم ماموریت مشهد داشت من که حسابی به دلم زیارت امام رضا افتاده بود تصمیم گرفتم به همراه راستین تا پای پرواز بریم تا اگه قسمت شد بریم مشهد. از اونجایی که امام رضا ما رو هم طلبیده بود دوتا بلیط بود و ما هم راهی مشهد شدیم و تو میلاد با سعادت امام رضا اونجا بودیم. فوق العاده بود و مشهد یه حال و هوای دیگه ای داشت. چراغانی های زیبای محوطه حرم روز میلاد تو راه اهن خدامین با مراسم ویژه ای از مسافران استقبال می کردند: مراسم گلباران به سمت حرم مطهر: برای برگشت هم بلیط هواپیما پیدا نشد و ما با قطار به تهران برگشتیم. راستین در حال بالا رفتن از نردبان قطار خیلی این زیارت بهم چسبید و امی...
18 شهريور 1393

ماه رمضان(2)

روزای آخر ماه رمضون داره سپری میشه و این ماه عزیز هم تموم میشه. تو این مدت یه مراسم افطاری هم رستوران شاندرمن دعوت شدیم و یه بار هم خودمون رفتیم رستوران زیتون. البته میتونم بگم راستین هیچی نخورد و فقط کمی از غذاها تست کرد متاسفانه دوباره غذاخوردنش بد شده.  دیگه اتفاق خاصی نیوفتاد. شبای قدر هم خونه بودیم و آقا راستین هم تا 12:30  بیدار بود و بعد میخوابید .دو شب براش دعای جوشن کبیر که واقعا زیباست- رو خوندم و تقریبا وسطاش خوابش برد. امیدورام خداوند بهترین ها رو برامون مقدر کنه. این روزا راستین خیلی خیلی شیطنتش بیشتر شده و کارای خطرناک میکنه : روی میز پذیرایی شیشه ای راه میره روی اپن آشپزخونه میره ( خونه خودمون، خو...
4 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد