اولین عروسی
اولین عروسی مهم به خوبی و خوشی برگزار شد. راستین اونروز پیش بابا موند و 2 ساعتی ظهر خوابید تا سرحال باشه و منم مشغول کارای آرایشگاه و.......
ولی عصر که آماده شدیم و لباسای آقا راستین رو تنش کردم یه قشقرقی راه انداخت و گریه و زاری که پیرهنم رو در بیار . خدا منو میگی عصبی ، تازه نه پاپیون نه کراوات و نه کت قشنگی که براش خریده بودیم رو نپوشونده بودم .
بالاخره به باز بودن دکمه های پیرهنش رضایت داد و با اخم و ناراحتی سوار ماشین شد و من هی قصه و داستان از اینور و اونور می گفتم تا برسیم ولی وقتی هم رسیدیم باز کراوات و پاپیون نزد و کت هم اصلا تنش نکرد آی دلم سوخت آی دلم سوخت که حتی یه دونه عکسم باهاش نگرفتیم .
فعلا این چند تا عکس رو دارم:
راستین یه عروس پیدا کرده
در جایگاه عروس داماد شیر میل می کند:
امیدوارم عروسی عمه اش که نزدیکه لباساش رو کامل بپوشه تا یه عکس داشته باشم به زودی کت تنش نمیره ...... آمیننننننننننننننننننننن