جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

جوجو طلا

راستین به مهدکودک می رود

1393/11/7 10:30
نویسنده : سحرناز
1,273 بازدید
اشتراک گذاری

از روز شنبه 27 آذر 93 راستین رو در مهد کودک ثبت نام کردم البته بصورت نیمه وقت . صبح حدود 9 میره و ظهر هم 11:30 میارمش.

روز اول رو من باهاش رفتم تو کلاس تا به محیط عادت کنه و بعد هم اومدم بیرون خدارو شکر بی تابی و گریه نکرد .البته زود هم آوردمش. روز دوم هم با خوشحالی خودش رفت پیش مربیش .البته هنوز ارتباط برقرار نکرده و با کسی دوست نشده بود.

اینم سرسره جلوی مهد که بعدش میره بازی می کنه و خیلی دوست دارهمحبت

روز سوم که رفتم دنبالش چشماش خیس بود و فهمیدم گریه کرده که معلوم شد کلاس ژیمناستیک داشته که خوشش نیومده بود. روز چهارشنبه هم با آه و ناله رفت مهد ......بدبو

ولی جالبه اینه که پنج شنبه دست باباش رو گرفت و با کلی ذوق و شوق گفت بابا بیا بریم مهدکودکم رو بهت نشون بدم تعجب و همین کارو هم کرد و کلی خوشحال بود و هی میگفت پنج شنبه و جمعه تعطیلم ولی بعدش میرم.

و اما روز شنبه و هفته دوم مهد:

اوف اصلا بیدار نمی شد بعدش هی گفت خوابم میاد بعد گفت من نمیرم مهد .منو نبر مهد کودک .خودت برو و ......از اینحرفا .شروع کرد به اشک ریختن و با گریه رفت تو و منم همراهش رفتم داخل کلاس تا کمی عادت کنه و بالاخره در رفتم از دستش عصبانی

روز یکشنبه هم به همین منوال ولی یکم رقیق تر ....

روز دوشنبه خودش بیدار شد و گفت میریم مهد؟ گفتم :آره. گفت :پس زود بیا دنبالم. گفتم :باشه حتما. گفت : اصلا نرو بشین پشت در مهد منم گفتم باشه و خلاصه رفت و با خوشحالی هم برگشت .خندونک

امروزم که سه شنبه بود باز گفت زود بیا و منم گفتم چشم .خدارو شکر دیگه گریه نمی کنه و داره می پذیره که باید بره مهد و برای خودش بهتره.... و من خیلی از این بابت خوشحالم .

مهدش هم مهد خوبیه و همکاری لازم رو داشته و سختگیری ها و قانون ها آزار دهنده نداره .....

راستی از روزی که رفتی مهد کلی هم جایزه گرفتی : پازل، مسواک، خمیربازی، شکلات و کماج و ...

راستین عزیزم روز اول که میخواستم ببرمت مهد از زیر قرآن ردت کردم و تو رو به دستای پربرکت خدای مهربون سپردم . می دونم همینطور که اینقدر سریع بزرگ شدی و وقت مهد رفتنت رسید، یه روزی از همین روزا باید از زیر قرآن رد بشی و بری مدرسه به امید خدا. همینطور که مادرامون ما رو فرستادند مدرسه و حالا نوبت بچه هامون است.

زندگی همین است و درگذر است. ایشاله سلامتی و آرامش و شادی باشه تا اینروزا رو در کنار هم ببینم و جشن بگیریم و خوشحال باشیم.بوس

دوستت دارم اندازه دنیا و هرآنچه در دنیاست .......

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

تداعی
12 بهمن 93 11:05
به سلامتییی چه کار خوبی کردیییی
سحرناز
پاسخ
آره دیگه ........سلامت باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد