37ماهگی
اواخر مهر ماه موقعیتی فراهم شد که به همدان و سرکان رفتیم. خوشبختانه هوا هم خوب بود:
و اما محرم امسال که آقا راستین دیگه بزرگ شده بود بهمراه باباش به دسته رفت و زنجیر و طبل می زد:
آواخر آبان ماه یه سفر 3 روزه رفتیم شمال و از هوای عالی وو تمیز استفاده کردیم:
راستین توی این ماه سرما خورد و یکهفته درگیر بودیم . استامینوفن و آنتی بیوتیک رو هم به مدت 5 روز مصرف کرد و خوشبختانه خوب شد .البته همچنان داستان دارو خوردنش وجود داره و مثل گذشته خیلی خیلی سخت دارو میخوره
پسرکم روز به روز فهم و درکش بیشتر میشه و حرفای بامزه و بانمکی میزنه. طوری که واقعا از ثبتشون جا می مونم. تازگی ها خیلی هم خالی بندی میکنه و اطلاعات غلط میده که فکر کنم اقتضای سنشونه .
یه باز نمازم رو خوندم تموم شد بهم گفت : مامان نماز قضا بخون گفتم نماز قضا ندارم گفت مگه الان غذا نخوردیم پس نماز قضا بخون دیگه
یه بارهم داشتم کرم دورچشم میزدم بهم گفت : چرا به چشمت کرم میزنی ؟ گفتم: برای اینکه چروک نشه .گفت : خوب چروک بشه اتو می کنیم
یه بار دیگه کنارم دراز کشیده بود که بخوابه .نازش کردم و می گفتم : خدارو شکر که تو رو به من داده یه پسر مهربون، آقا ، با ادب .تا گفتم باادب گفت: من باادبم! اینهمه شلوغ کاری می کنم !!!!
ولی بازم میگم روزی هزار بار میگم : خدایا شکررررررررررررررررت . این لحظات زیبا رو ازمون نگیر.آمین