جوجو طلاجوجو طلا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

جوجو طلا

برف در تهران

 اسفند ماه بالاخره یه برف حسابی تو تهران بارید و مناظر خیلی خیلی زیبایی رو خلق کرد. عصر راستین رفت تو برفا و یکم برف بازی کرد خیلی خوشش اومده بود.هم از برداشتنش و هم از قدم زدن روش ...
25 اسفند 1391

راستین و خونه تکونی

امسال خونه تکونی عید چه صفایی داشت با آقا راستین. چه کارها که نکرد برام.خداییش خیلی پسرم اهل کار و کمک است دیگه غمی ندارم که !!!!!!!! کشوهای آشچزخونه رو یه حالی بهشون داد: تازه روشون هم وایستاد و خواست که توپش هم بی نصیب نباشه: اینوسطا یه چیزی هم گیر آورد برای موهاش که جلوی چشمات رو نگیره و نریزه تو صورتش: یه کمی هم به این ترتیب خستگی گرفت: برای چند ثانیه و دوباره شروع کرد ویترین مامان رو تمیز کرد و یه کلاه حموم آورد و گذاشت سر مبارک: حالا پا تو دمپایی مامان و الو بازی: منو بگو که چقدر کار کردم فقط دوربین به دست دنبال پسرکم تا از کاراش عکس بگیرم. بعدشم برای قدرانی از زحماتش پارک رفتیم و یکم تاب بازی کرد:...
23 اسفند 1391

خانه کودک

روز سه شنبه به همراه تعدادی از دوستان نی نی سایت به خانه کودک دنیای نور رفتیم و حسابی خوش گذشت.جای خیلی ها هم خالی بود مثل : صفورا جون مامان آوا جون- نیر جون مامان آرین جون- زهرا جون مامان مه سما جون -سحر جون مامان تانیا جون و  ......... بقیه که الان حضور ذهن ندارم تاب بازی آقا راستین   راستین به همراه پندار جون و آرتین جون راستین و ماشین سواری راستین به همراه وانیا جون و یکی از دوقلوها راستین جون و ماهان جون مامانا و نی نی ها حسابی خوش گذشت امیدوارم بازم قرار بزاریم و همدیگر رو ببینیم. ...
14 بهمن 1391

تولد بابا و زمین خوردن راستین

  تولد بابا همه خوشحال و خندان بودیم و راستین خان هم تیپ زده بود و موهاش رو شونه کرده بود: من هم چند جور غذا آماده کردم و میز رو چیدم ولی راستین موقع شام خوابش برد: خلاصه شام رو هم به خیر و خوشی خوردیم و جمع کردیم و داشتیم کیک و شمع رو می آوردیم که ... چشمتون روز بد نبینه ! آقا راستین که با بالش بزرگتر از خودش مشغول دویدن بود محکم خورد به گوشه میز و افتاد ............................. خدایا نمی دونید توی اون لحظه هر کدوم از ما چه حالی داشتیم و همه به حول و ولا افتاده بودند .مادر همسر سریع سر راستین رو محکم گرفت و گفت که سرش شکسته ... برادرم سریع در رو باز کرد و سویچ رو برداشت که برسونیم بیمارستان .یکی آب قند درست می کرد ...
26 دی 1391

مهر پدری

مهر و محبت در مادر بودن خلاصه نمی شود یکی از اولین چیزهایی که در سوئد نظرم را حسابی جلب کرده بود رفتار پدرها بود. مردهای جوان، یا حتی میانسال که با کالسکه بچه هایشان را میاوردند بیرون. در ماههای اول بی اغراق هر بار میرفتم خرید بیشتر از حد تصور پدرها را میدیدم که بچه به کالسکه (خوشبختانه امکانات برای کالسکه فراوان است و کاربرد بسیاری دارد نیاز به دوش و بغل نیست) آمده اند تا خریدهای روزانه یا هفتگی را انجام بدهند. پارک که میرفتم پدرها بودند که با بچه ها داشتند بازی میکردند، اتوبوس سوار میشدم پدرها بودند که بچه ها را برای مدرسه، ورزش، گردش همراهی میکردند. آن روزها حس میکردم چقدر لذتهای خوب از من دریغ شده در کودکی. در همان ماههای ا...
20 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجو طلا می باشد